ايلياايليا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

زندگينامه ايليای عزيزم

دلنگرانيهای مادرانه

1392/5/26 15:36
نویسنده : مامان ايليا
188 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ايليا جونم واقعا که چه مامان تبنلی داری؟! ناراحتتا حالا يک عالمه مطلب برات تو ذهنم برات نوشتم يا کلی خاطره دارم که برات بنويسم ولی مامانی منو ببخش اين اواخر خيلی درگير شدم ..............

اين روزها دلم مثل سير و سرکه می جوشه 10 تير که يک دفعه از مهد کودکتون بهمون خبر دادن ديگه بخاطر يکسری مشکلات مهد تعطيله و موقتا دنبال يک جای ديگه باشيم تا جای ديگه ای رو بگيرن از اونجايی که شما آقا کوچولوی مامانی خيلی عاطفي هستی و راحت با محيط جديد خو نمی گيری با بابايی رفتيم خونه خانوم مربی تون رو ديديم و يک ماه رفتی خونشون موندی همه چيز خيلی خوب بود به جز خواب زياد صبحگاهی و معمولا بعد ازظهر که باعث شما که اصلا عادت نداشتی تا ساعت 5/10 بخوابی يا دراز بکشی و متاسفانه عادت خوردن صبحانه ات رو از دست دادی و بعد از ظهر هام که می اومدم دنبالت با چشمهای خواب آلودت روبرو می شدم . از اونجايی که هر مامانی با عادت کوچولوی خودش آشناست من می دونستم که پسر من عادت به خواب زياد صبح نداره و اگه گاهی پيش می اومد که اين اتفاق بيافته ديگه از خواب بعداز ظهر خبری نبود ولی اين چيزا ما رو دو دل کرد هفته بعدش رو رفتی پيش مامانا از بعد از عيد فطرم که تعطيلات تابستونی خودم بود و يک مسافرت کوچولو رفتيم و کلی کيف کردی ولی من از دلهوره کلافه شده بودم همش انتظارای صبح و بعدازظهر مدير مهدتون که آی الان ديگه خبر می ده انقدر باهاشون تماس گرفته بودم ديگه خسته شده بودم که آخر سرم خبر دادن موفق نشدن هنوز توی شهران جای جديدی رو پيدا کنن . انگار غم عالم ريخت توی دلم حالا بايد چه کار کنم ديگه نمی خوام خونه خانوم مربی بری دنيا هزار اتفاقه نمی دونم چرا من فقط به به چيزای و اتفاقهای بد فکر می کنم؟ تمام مهدکودکهايی که توی شهران بودن چون خونه های ويلايی بودن همه رو خالی کردن و دارن به جاشون آپارتمان و برج می سازن!!!!!!! و کو جايگزين؟؟؟؟؟؟؟؟ با بابايی رفتيم چند تا مهد ديديم که اصلا پشيمون شدم بزارم بری ديگه مهد و هزار بار فکر که ديگه سر کار نرم و اصلا پيش خود خودم بمونی . ولی فعلا نمی تونم به اين سرعت تصميم بگيرم خدا کنه شرايط طوری بشه که بتونم با خيال راحت اين تصميم رو بگيرم ولی شرايط خيلی سختيه.نگران

امروز  دو تا مهد رو هماهنگ کردم برم ببينم. فردا رو هم مرخصی گرفتم که برم يک کانون فرهنگی چند تا کوچه باهامون فاصله داره رو ببينم و بالاخره تصميمون رو بگيريم . ای خدای مهربون از خودت می خوام بهترين ها رو برامون رقم بزنی و خودت بهمون کمک کنی تا اين لحظه های سختی و بلاتکليفی بگذره.قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)